۱۱/۱۶/۱۳۸۹

چشم ها

چشمان سیاهش می درخشید و از آنجا که در آن زمان نمی دانستم و بعد ها هم نیاموخته ام که چگونه احساس نیرومندی را در عنصر های عینی اش خلاصه کنم ، از آنجا که به اصطلاح «روحیه ی نظاره گر » نداشتم  ، که بتوانم به درکی جداگانه از رنگ آن چشم ها برسم ، تا مدتها هر بار که به او فکر می کردم رخشندگی آنها را آبی روشن بیاد می آوردم چون مو هایش بور بود؛ به گونه ای که شاید اگر او چشمانی آنچنان سیاه نداشت - که در نخستین باری که دیده می شد بسیار شگرف بود -  من آن اندازه،  در او ، بویژه به چشمان آبی اش دل نمی بستم ، که بستم  
.
در جستجوی زمان از دست رفته
جلد اول
نوشته مارسل پروست
ترجمه مهدی سحابی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر